۷/۲۹/۱۳۸۶

ديدگاه هاي فلسفي بور

بعد ازتکوین نظریه کوانتوم در اواخر دهه سوم قرن بیستم کم کم نظر فیلسوفان فیزیکدان و فیزیکدانان فیلسوف مشرب متوجه جنبه های معرفت شناختی این نظریه شد واز آن زمان تا به حال مخصوصاٌ در دو دهه اخیر بسیار درباره تاًثیر مکانیک کوانتومی روی جریان تفکر فلسفی معاصر نوشته شده است . اما متاًسفانه جز در مواردی معدود کمتر درباره تاًثیری که فلسفه و علی الخصوص آثار فلسفی قرن نوزدهم روی تفکر فیزیکی معاصر گذاشته است صحبت شده است.ما در اینجا درباره برخی نظرات فیلسوفان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم که احتمالاٌ روی بور تاًثیر گذاشته اند صحبت خواهیم کرد . و همچنین نگاهی گذرا بر افکار بور خواهیم داشت و اتفاقاتی را که احتمالاٌ منجر به ارائه" اصل مکملی بور" شده مورد بررسی قرار خواهیم داد.

هایزنبرگ گفته است که بور در درجه اول فیلسوف بود تا فیزیکدان ،ولی از آن فیلسوفانی بود که تاًکید داشت حکمت طبیعی حتماٌ باید با تاًیید قاطع تجربه همراه باشد .در تاًیید این سخن هایزنبرگ می توان گفت که غالب مقالات و سخنرانی های بور در سالهای 1927-1962 عمدتاٌ فلسفی است. بور مخصوصاٌ پس از سال 1927 بیشتر اوقات خود را صرف تبین مسائل معرفت شناختی فیزیک اتمی کرد و این بخش از دانش بشری را وسیله قرار داد که از طریق آن به نظریه ای جهانشمول درباره معرفت شناسی دست یابد.

دیدگاههای معرفت شناختی بور

اولین آشنایی بور با بحثهای فلسفی مربوط می شود به سالهای اول قرن بیستم که در آن سالها او و برادرش هرالد در جلساتی که با شرکت پدرشان و فیلسوف دانمارکی هوفدینگ و برخی دیگر از دوستان خانواده ،در شبهای شنبه ،منعقد می شد حضور می یافتند و به بحثهای معرفت شناسی گوش می دادند.این مباحثات تاٌثیر عمیقی روی بور گذاشت و بین او و هوفدینگ یک دوستی پایدار برقرار کرد.
بور در سال 1903 وارد دانشگاه کپنهاگ شد و درسی در منطق و تاریخ فلسفه با هوفدینگ گرفت .در سال 1905 بور و برادرش هرالد و عده ای دیگر از دانشجویان دانشگاه کپنهاگ باشگاهی به اسم اکلپتیکا تاًسیس کردند.اینها کارشان بحث درباره آن دسته از مسائل فلسفی و معرفت شناختی بود که در دروس فلسفه استادشان هوفدینگ مطرح شده بود و البته برای رفع اشکال به او رجوع می کردند. بور در آخرین مصاحبه اش متذکر شد که او در ابتدا خیلی علاقه به مسائل فلسفی داشته و حتی در دوران دانشجویی اش در صدد آن بوده است که مقاله ای درباره معرفت شناسی بنویسد.بور از طریق هوفدینگ با آثار و افکار کیرکگارد فیلسوف اگزیستانسیالیست دانمارکی و ویلیام جیمز(کتاب اصول روانشناسی وی معروفبود ومورد قبول و مطالعه هوفدینگ وبورقرار گرفت ) آمریکایی آشنا شد. هوفدینگ از شاگردان برجسته کیرگکارد و شارح افکار او بود و خود هوفدینگ به تاًثر از افکار کیرگکارد اقرار کرده است.
چنانچه خواهیم دید به نظر می رسد که بور در بسیاری از اندیشه هایش از آثار کیرگکارد ،هوفدینگ ،ویلیام جیمز و برخی دیگر از فیلسوفان متاًثر شده باشد و ما ،در آثار بور اشاراتی هر چند غیر مستقیم ،به این مطلب می بینیم .مثلاٌبور در مورد کیرکگارد می گوید :

"او (کیرکگارد )وقتی من تزم را در خانه یک کشیش (دزفونن) می نوشتم تاًثیری قوی روی من گذاشت .ومن آثاراو را شب و روز می خواندم."

همچنین بور در یادداشتی که در سال 1909 به همراه کتاب مراحل در مسیر زندگی(نوشته کیرکگارد)برای برادرش هرالد به هدیه تولد او ،فرستاد نوشت:

"فکر نمی کنم که پیدا کردن چیزی بهتر از این (هدیه)کار آسانی باشد.به هر حال من از خواندن آن بسیار لذت بردم و حتی فکر می کنم یکی از لذت بخش ترین آثاری باشد که تا به حال خوانده ام.
البته بور این را هم در آن نامه نوشت که با همه ی عقاید کیر کگارد موافق نیست .در 1927مقالاتی به مناسبت هشتادوپنجمین سالگردتولد هوفدینگ نوشته شد .از جمله نویسندگان این مقالات بور بود.اودر این مقاله به تاًثیر عقاید هودینگ روی کارهای علمی خودش اقرار و از کوششهای هوفدینگ برای پیدا کردن یک تعبیر مناسب برای فرمالیزم مکانیک کوانتومی یاد کرد . خود هوفدینگ نیز در اشاره به این مقاله بور نوشت:
مخصوصاٌ مقاله نیلس بور برای من شادی آور فراوان آورد .آقای بور اظهار می دارد که در کتابهای من اندیشه هایی یافته است که به دانشمندان علوم در فهم کارهایشان کمک می کند .
در مورد تاًثر بور از ویلیام جیمز دو نظریه وجود دارد یکی نظریه برخی از فیلسوفان علم و مورخین علم است که معتقدند بور از همان اوایل از طریق هوفدینگ با آثار جیمز آشنا شده بود و دیگری نظر روزنفلد(از اصحاب خاص بور) است که معتقد بود آشنایی بور با افکار و آثار ویلیام جیمز از طریق دوست روانشناس او ،روبین صورت گرفته و آن هم در سالهای 1932 به بعد.ولی نظر ما این است که بور با افکار ویلیام جیمز از خیلی قبل و قبل از آنچه روزنفلد می گوید آشنا بوده است و دلیل ما اولاٌ این است که هوفدینگ در سال 1904 به امریکا رفت و با ویلیام جیمز ملاقات داشت و سپس به کپنهاگ برگشت ،اینکه بور در ملاقاتهایی که با هوفدینگ داشت درباره افکار ویلیام جیمز چیزی نشنیده باشد امری بعید است ثانیا ٌبور خودش در مصاحبه ای که کوهن و پیترسن در هفدهم نوامبر 1962(یک روز قبل از فوت بور)با وی داشتند در مورد آشنایی اش با آثار جیمز چنین گفت:
"من در واقع اثر ویلیام جیمز را خواندم...فکر می کنم ،سیر اندیشه را خواندم ...این به خاطر این است که من با مردم درباره مطالب دیگر صحبت می کردم و در آن موقع روبین به من توصیه کرد که چیزی از ویلیام جیمز بخوانم .جیمز به نظر من خیلی جالب آمد ."
کوهن از بور پرسید که آیا این قضیه قبل از 1912بوده است؟جواب بور این بود که "بله"خیلی قبل از آن بوده است.
بنابر این با وجود نظرات مختلف راجع به دیدگاه فلسفی بور و اینکه برخی مدعی اند که برای رفع خستگی ها به مطالعه آثار کیرکگارد و ویلیام جیمز و... می کرده ولی به نظر ما حق این است که بور در عین کوشش طاقت فرسایی که برای حل مسائل فیزیکی زمان خود می کرده لااقل در بعضی موارداز اندیشه های فیلسوفان مذکور بهره گرفته بود.ما در اینجا برخی از مسائل مهم فیزیکی – فلسفی را که به نظر می رسد بور در مورد آنها از فلاسفه و علمای قرن نوزدهم متاثر شده باشد ذکر می کنیم:

1-مدل اتمی بور که احتمال می دهیم این نظریه تحت تاًثیر نظریات کیرکگارد ویا کتاب اصول اندیشه ویلیام جیمز باشد .

2-مکملیت که نشان خواهیم داد که الگوی ذهنی بور درباره این نظریه کلی احتمالاٌچه چیز بوده و تعمیم این نظریه ما را به کجاها خواهد رسانید .

1-مدل اتمی بور:

(جهش از یک حالت ایستاده به یک حالت ایستاده دیگر):
می دانیم که طبق الگویی که بور در سال 1913 ارائه داد یک اتم دارای عده ای حالات ایستاده است و اگر از یک حالت ایستاده به حالت ایستاده دیگری برود تشعشع صورت می گیرید.در مورد اینکه، الهام بخش بور در مورد این مدل چه بوده است صحبتهای مختلفی شده است که از میان آنها دو امکان زیر محتمل تر به نظر می رسد :

الف-طبق نظر کیرکگارد در افرادبشر سه دیدگاه نسبت به زندگی و یا سه مرحله در زندگی وجود دارد :
مرحله زیباشناختی
مرحله اخلاقی
مرحله مذهبی
هر مرحله یک دوره مستقل است و هیچ فرمولی مراحل مختلف را به هم وصل نمی کند .تحویل از یک مرحله به مرحله دیگر به صورت پیوسته نیست و جهش وار صورت می گیرد .مرحله زیبا شناختی مربوط به افرادی می شود که در زندگی آنها دوام و ثباتی نیست و می خواهند طعم همه تجارب را بچشند و از چیزهایی که آنها را مقید و محدود می کند گریزانند .در مرحله اخلاقی که سقراط نمونه مجسم آن است ،در دوره حکومت قانون هستیم و در این دوران فرد به زندگی خود شکل و حد می بخشد .برای فردی که در این مرحله است یک رشته مفررات جهانی وجود دارد و او مقید است که به این مقررات عمل کند .در کتاب" یا این یا آن" نوشته کیر کگارد بحثی وجود دارد بین معتقدین به این دو دیدگاه ،یک پیرمرد از دیدگاه اخلاقی دفاع می کند ویک جوان از دیدگاه زیباشناختی و این به عهده خواننده است که بین ای دو دیدگاه تصمیم بگیرد و البته خود نویسنده به وضوح طرفدار دیدگاه اخلاقی است. در مرحله مذهبی فرد خود را در ارتباطی بی واسطه با امری والا می بیند .یکی از قهرمانان گذار از مرحله اخلاقی به مرحله مذهبی ابراهیم است ،در دستوری که به ابراهیم برای قربانی کردن فرزندش داده می شود ،خداوند چیزی را از ابراهیم می خواهد که از دیدگاه اخلاقی ممنوع است. در اینجاست که شخص خودش باید تصمیم بگیرد و قوانین جهانی نمی توانند به او کمک کنند.
به عقیده کیرکگارد : هر مرحله به نظر می رسد که چیزی کامل و بسته باشد .نه اشاره ای به جلو دارد و نه به عقب.
اما هوفدینگ اندیشه کیرگاردی نمی پسندیداو انتقاد داشت که چرا کیرکگارد دنبال یافتن انگیزه ای برای عبور از یک حالت به حالت دیگر نیست و چرا عبور از یک مرحله به مرحله دیگر را امری ممکن تلقی می کند نه ضروری .هوفدینگ عقیده داشت که شاید در زیر سطح آگاهی ما که در آن به نظر می رسد تصمیماتمان ناگهانی و نا پیوسته باشد ،یک رابطه علی وجود داشته باشد ،بدون آنکه ما به آن توجه داشته باشیم.
الگوی اتمی بور شبیه الگوی کیرکگارد است .اتم در حالتهای ایستا شبیه مراحل زندگی در دیدگاه کیرکگارد است و عبور از یک حالت ایستا به حالت ایستاده دیگر شبیه تحولات غیر قابل توضیح و ناگهانی شخصیت (از یک دیدگاه به دیدگاه دیگر )است.به علاوه بور جهش از یک حالت ایستاده به حالت ایستاده دیگر را امری غیر علمی و اختیاری می دانست (چنانکه کیرکگارد می گفت انسان در جهش از یکی از این مراحل به مرحله دیگر دارای اختیار است).
ب-عده ای معتقدند که درطرح حالات ایستاده جهش بین آنها بور از فصل "سیر اندیشه "کتاب اصول روانشناسی ویلیام جیمز (چاپ1890)الهام گرفته است در آنجا ویلیام جیمز می گوید که سیر اندیشه مانند زندگی یک پرنده از پروازها و توقف های متناوب تشکیل شده است و این مکانهای توقف را "بخش های گوهری" ومواضع پروازرا "بخش های گذران سیر اندیشه "می نامد،ایستگاه های توقف در سیر اندیشه شامل ادراکاتی می شود ،نظیر تصورات حسی که می توان آنها را برای مدت های بسیار طویل در ذهن نگه داشت .در حالی که بخشهای گذران شامل آن ادراکاتی و افکاری هستند که ما را به نتیجه واحدی می رسانند.

اصل مکملیت:

برای بررسی عقاید و نظریات بور لازم می بینم ابتدا اصل مکملی بور را در غالب تعریف بیان کنیم:
الگوهای موجی و ذره ای مکمل یکدیگرند اگر سرشت موج گونه تابش توسط یک اندازه گیری ثابت شود آنگاه اثبات سرشت ذره گونه بودن آن به کمک همان انداه گیری محال است و بالعکس.
در مورد این اصل چند مطلب مطرح است که از هر کدام جداگانه بحث می کنیم:

تعریف مکملیت:

هدف بوریافتن یک اصل عام بود که بتواند به کمک آن پدیده های کوانتومی را تعبیر کند.او در سال 1927به چنین اصلی دست یافت و آن را برای اولین بار به طور رسمی در کنگره" کومو" مطرح کرد.در آنجا او مسئله را به این صورت مطرح کرد که امکان ندارد بتوانیم تواًماٌ یک توصیف علی و یک توصیف زمانی –مکانی از یک سیستم بدهیم و در واقع این دو توصیف مکمل و مانعه الجمع هستند.برای دادن هر یک از این دو توصیف به تدارکات تجربی متفاوتی نیاز داریم.
بور در غالب سخنرانیهای بعدی اش درباره مکملیت سخن گفت،اما هرگز تعریف صریحی از مکملیت ارائه نکرد و همین امر باعث ابهامات زیادی شد.اینشتن در مقاله ای که در ژانویه 1949 منتشر کرد چنین گفت:

"من علی رغم کوشش بسیاری که کرده ام نتوانسته ام به یک فرمولبندی دقیق از اصل مکملیت بور دست یابم ".

همچنین وایتسکر در مقاله ای که در سال 1955 به مناسبت هفتادمین سالگرد تولد بور نوشت متذکر شد که برای نوشتن این مقاله به مقالات اولیه بور رجوع کرده وبه این نتیجه رسیده که در ظرف 25سال گذشته منظور بور از مکملیت را اشتباه فهمیده بود .اما وقتی وایتسکر برداشت جدیدش از مکملیت را با بور مطرح کرد و پرسید که آیا منظور وی را درست فهمیده است یا نه ،بور جواب منفی داد. می بینیم که ابهام در معنای مکملیت سبب شد که دیگران برداشتهای خودشان را در تعریف این اصل بکار ببرند.مثلاٌپائولی در مقاله ای که در سال 1933 نوشت "دو مفهومی" را مکمل خواند که کاربرد یکی (مثلاٌمختصات ) مستلزم طرد دیگری (مثلاٌ اندازه حرکت) باشد .یعنی وسیله تجربیی که برای اندازه گیری یکی از این دو به کار برود با وسیله اندازه گیری کمیت دیگر تداخل تخریبی داشته باشد.پس پائولی مکملیت را به دو مفهومی نسبت داد که به یک نحو توصیف کلاسیک (مثلاٌ تصویر ذره ای ) مربوط می شود، نه به دو توصیف مانعه الجمع .
وایتسکر پیشنهاد داد که باید میان مکملیت متوازی و مکملیت دوری تمایز قائل شد .در مکملیت متوازی با دو مفهوم مکمل سروکار داریم که یا تنها در نظریه کوانتوم مانعه الجمع اند(مثل مختصات و اندازه حرکت) ویا هم در نظریه کلاسیک ناسازگارند و هم در نظریه کوانتوم(مثل مختصات و عدد موجی ). در مکملیت دوری هم با دو توصیف مانعه الجمع سروکار داریم .مثلاٌ مکملیت توصیف زمانی –مکانی و توصیف علی از نوع مکملیت دوری است.
این ها نشان می دهد که تا چه حد در منظور بوراز مکملیت ابهام وجود داشته است حتی برای افرادی که به او نزدیک بوده اند و البته همین ابهام باعث شده که اصل مکملیت علی رغم اعتراضات جدیی که به آن وارد کرده اند باقی بماند.

نوشته زیر از یک سخنرانی بور در سال1929 است :

"(اصل کوانتوم ) ما را مجبور می کند که نحوه ی دیگری از توصیف موسوم به مکملیت را بپذیریم ،بدین معنی که هر استفاده مشخص از یک دسته مفاهیم کلاسیک کاربرد همزمان مفاهیم کلاسیک دیگری را که در زمینه ای دیگر به همان اندازه ضرورت دارندغیر ممکن می سازد ."

بور طی 35 سال کوشید تا مکملیت را به صورت یک نظریه فلسفی جامع دقیق درآورد.او فیزیک را زمینه ای قرار داد که به کمک آن به یک معرفت شناسی منسجم دست یابد و انتظار داشت که به کمک مکملیت مسائل اساسی رشته های دیگر نظیر روانشناسی،فیزیولوژی،جامعه شناسی،فلسفه وغیره را حل کند.او می گفت:"روزی خواهد آمد که مکملیت در مدارس آموخته خواهد شد و بخشی از تعلیمات عمومی خواهد بودوبهتر از هر مذهبی مردم را راهنمایی خواهد کرد."

جان ویلر نیز این نظریه را "انقلابی ترین اندیشه فلسفی معاصر " دانسته است.

تعمیم مکملیت:

چنانکه قبلاٌ متذکر شدیم بور خودش کوشید که قلمرو کاربرد مکمیت را از حوزه محدود اولیه اش به سایر بخشهای دانش انسانی تعمیم دهد و البته دیگران هم در این راه کوشیده اند ما در اینجا چند نمونه از این تعمیمات را ذکر می کنیم :

--- مکملیت دمای یک سیستم و توصیف حرکت هر یک از اتمهای آن :

بور در سخنرانیی که در 1930 در انگلستان ایراد کرد مفهوم دمای یک سیستم ترمودینامیکی را مکمل و مانعه الجمع با توصیف کامل حرکات اتمهای آن دانست.

---مکملیت اصالت حیات و اصالت فیزیک در سیستمهای زنده :

بور طی یک سخنرانی در 1932 در کپنهاگ اصل مکملیت را به زیست شناسی تعمیم داد،:"اگر بخواهیم تحقیقات درباره اعضای یک حیوان را تا آنجا ادامه دهیم که بتوانیم توصیفی از نقش تک تک اتمها در اعمال حیاتی به دست بدهیم باید حیوان را بکشیم ...از این دیدگاه باید حیات را یک حقیقت اولیه دانست که قابل توضیح نیست و باید آن را به عنوان یک نقطه شروع در زیست شناسی در نظر گرفت".

---مکملیت مطالعه فرهنگ های ساده و فرهنگ های پیشرفته:
این مطلب را بور در سخنرانیی که در 1938 در کنگره مردم شناسی و نژاد شناسی (در انگلستان ) ایراد کرد متذکر شد .

---مکملیت ذهن و موضوع مورد شناسایی.

---مکملیت قدرت سازمان ملل متحد و حق حاکمیت ملتها.

---مکملیت دانش زمان حال و پیش بینی آینده:

طبق تعبیر کپنهاگی هر چه وضع فعلی سیستمی را دقیق تر مشخص کنیم ،آن را بیشتر مختل می کنیم و در نتیجه دقت پیش بینی آینده کمتر می شود.
---مکملیت آزادی اراده و جستجو برای یافتن انگیزه ها:

هنگامی که به دنبال یافتن انگیزه برای یک تصمیم گیری خاص هستیم احساس اختیار نمی کنیم ،اما در مواردی که نمی توانیم انگیزه ها را بیابیم یا دنبال یافتن آنها نیستیم احساس اختیار می کنیم.
---مکملیت محبت و عدالت:

برونر می گوید که در سال 1943 با بور ملاقات داشت و بور به او گفت که یک بار یکی از فرزندانش مرتکب خطایی نابخشودنی شده بود و او نمی دانست که چگونه مجازاتی برای فرزندش در نظر بگیردواین مطلب او را به یاد مکملیت انداخته بود.آنگاه بور به برونر می گوید:"شما نمی تواند یک نفر را تواًماٌ از دید محبت و دید عدالت بشناسید."

---مکملیت علم و مذهب:

روس بال استاد ریاضی دانشگاه آکسفورد علم و دین را دو عنصر مکمل می خواند که گرچه ظاهراٌبا هم ناسازگارند اما هر دو صحیح هستند و مکمل یکدیگرند.

پائولی ماده و روح را دو عنصر بنیادی و مکمل واقعیت می دانست.از نظر او امکان ندارد بتوانیم پدیده های روحی را بر اساس یک نظریه مربوط به ماده توضیح دهیم .روح و جسم روی هم یک شیء کامل می سازند که در آن رابطه این دو عنصر مثل رابطه جابجایی و اندازه حرکت در مکانیک کوانتومی است یعنی هر دو به عنوان عناصرمختلف یک کل (واقعیت)مورد نیازند.

حال می خواهیم این نکته را مورد بررسی قرار دهیم که این ایده از کجا واز چه زمانی در ذهن بور ایجاد شد:

الف-یکی از منابع احتمالی اصل مکملیت داستان ماجراهای یک دانشجوی دانمارکی مولر است .هانس بور فرزند نیلس بور می گوید که پدرش مکرراٌ به داستان مولر رجوع می کرد و مشکلات دانشجو در رسیدن به یک تصمیم را نمونه کاملی از کاربرد اندیشه مکملیت در روانشناسی می دید .او غالباٌ وقتی می خواست مکملیت را برای کسی توضیح دهد وی را به این داستان ارجاع می داد.خود بور در مورد داستان می گوید:

"برای اینکه این نکته را روشن کنم به خودم اجازه می دهم که از یک شاعر و فیلسوف دانمارکی به نام پال مارتین مولر ،که تقریباٌ صد سال پیش می زیست ، نقل کنم.او داستانی ناتمام باقی گذاشت که هنوز پیرو جوان در این کشور با شعف آن را می خوانند در این داستان که ماجراهای یک دانشجوی دانمارکی نام دارد موًلف توصیفی زنده و الهام بخش از برخورد بین جهات مختلف وضعیت ما بدست می دهد و این توصیف با بحث، بین حلقه ای از دانشجویان ،که صاحب منشهای مختلف و نگرشهای گوناگون نسبت به زندگی هستند روشن می شود."
در این داستان یک دانشجو می کوشد برای پسر عمویش توضیح بدهد که چرا نمی تواند از موقعیت خود برای شغل استفاده کند و همچنین مشکلاتی را که با جریان افکارش دارد گزارش می دهد.او وقتی دارد درباره اندیشه های خودش فکر می کند گیج می شود و خود را در یک تسلسل بی انتها می بیند:

"تفصحات بی پایان من،این را غیر ممکن ساخته است که به جایی برسم .به علاوه من مشغول فکر کردن درباره اندیشه هایم ،در مورد وضعیتی که در آن هستم ،می شوم .من حتی فکر می کنم که دراین باره مشغول تفکر هستم و بدین ترتیب خود را در یک سیر قهقرایی از من هایی که یکدیگر را تماشا می کنند تجزیه شده می بینم .من نمی دانم که در کدامیک از این من ها متوقف شوم و به محض آنکه در یکی متوقف می شوم باز احساس گیجی می کنم ،چنانکه گویی دارم به یک ورطه عمیق بی انتها نگاه می کنم ،و تفکرم به یک سر درد وحشتناک منتهی می شود."

پسر عموی آن دانشجو جواب می دهد که نمی تواند در این مورد کمکی به او بکند ،زیرا این از حیطه عملش خارج است ، و سپس ادامه می دهد:

"من هم اگر در این خیالات واهی فوق انسانی وارد شوم مثل شما دیوانه می شوم .خط فکری من این است که به اشیای محسوس بچسبم ودر مسیر عرف عامه قدم بردارم."

ارتباطی که بور بین این داستان و مکملیت می دید این بود که اولاٌ یک اندیشه و فکر کردن درباره آن اندیشه دو چیز مکمل و مانعه الجمع هستند و ثانیاٌاز دید او مسائل مهمی که در مقابل ما قرار دارد مسائل مربوط به هستی یا واقعیت یا ساخت عقل انسانی و محدودیت های آن نیست ،بلکه مسائل مربوط به انتقال و مبادله مفاهیم است و این، انتقال بدون ابهام تجارب ،است که استفاده از مکملیت را ایجاب می کند.

ب-یکی دیگر از منابع احتمالی بور در رسیدن به ایده مکملیت کارهای ریمان در مورد نمایش توابع مختلط چند ارزشی است .ریمان پیشنهاد کرده بود که برای هر مقدار متغیر مستقل ،مقادیر مختلف تابع در سطوح مختلفی ،موسوم به سطوح ریمانی نمایش داده شوند.در این حالت در هر یک از این سطوح با یک تابع تک ارزشی سروکارداریم.بور می گفت عبارات توصیفی نیز چنین وضعی دارند.مثلاٌ وقتی می گوییم :یک سیب سرخ داریم ،هدف ما در این توصیف می تواند سیب باشد یا اشعه نورانی که به چشم می خورد یا تاًثیری که در چشم ایجاد می کند و... و معمولاٌ این زمینه توصیف است که روشن می کند آیا ما جنبه ی فیزیکی قضیه را مورد نظر داریم یا جنبه فیزیولوژیکی آن را ،یا جنبه روانی آن را و.....بور با استفاده از این تشابه می خواست بگوید که مسائل و مشکلات فلسفی مربوط به فرایند های روانشناختی ناشی از کاربرد غیر دقیق مفاهیم است .از این مسائل می توان پرهیز کرد اگر سطوح واقعیت متفاوتی برای کاربردهای مختلف هر مفهوم بکار ببریم ،احتمال دارد که بور از طریق برادرش هرالد به این تشابه پی برده باشد ،زیرا هرالد تز دکترایش را درباره کارهای ریمان نوشته بود .

ج-و اما آخرین و به نظر ما محتمل ترین منبع برای اخذ اندیشه مکملیت برخی از مطالبی است که ویلیام جیمز در کتاب اصول روانشناسی خویش آورده است.روزنفلد معتقد است که بور اندیشه مکملیت را از جیمز نگرفته و مستقلاٌ بدان رسیده بود اما به نظر ما از روی تاًکیدی که بور روی کاربرد مکملیت در روانشناسی دارد و بعضی از این موارد به قبل از 1932 بر می گردد می توان حدس زد که احتملاٌ بور از اندیشه های ویلیام جیمز در رسیدن به این ایده بهره گرفته بود .مثلاٌبور در سال 1929 گفته است:

"ما باید در حالت کلی آماده پذیرش این حقیقت باشیم که توضیح کامل در مورد یک شی ئ ممکن است مستلزم استفاده از دیدگاه های مختلف باشد ،دیدگاه هایی که قابل ترکیب برای ارائه یک توصیف یگانه نیستند ..ما احتمالاٌ از طریق مسائل روانشناسی با ضرورت توسل به شیوه های مکمل یا دو جانبه توصیف کاملاٌ آشنا هستیم."

همچنین یکی از شاگردان وایتسکر که تزش را در مورد بور نوشته است می گوید :

"بور در زمستان1931-1932 دائماٌ در حال خواندن کتابهای جیمز بوده است."اکنون موقع آن رسیده است که مستقیماٌ سراغ کتاب روانشناسی جیمز برویم و بنگریم که او چگونه به ایده مکملیت در روانشناسی رسیده بود.ویلیام جیمز در کتاب اصول روانشناسی خود فصلی دارد موسوم به رابطه اذهان با سایر اشیاء که در آن بخشی بنام "بیهوشی در اشخاص مبتلا به هیستری "باز کرده است.در آنجا می گوید که در اشخاص مبتلا به هیستری گاهی شنوایی و بویایی و ....نا پدید می شود (به طور کامل یا ناقص ) و گاهی تمامی پوست دستها ،پاها، صورت و... حساسیتشان را از دست می دهند این نوع بی حسی را می توان به طرق عجیب و غریب زایل کرد .یکی از طرق احیای این حساسیت استفاده از بیهوشی به طریق هیپنوتیزم است.ژانه و بینه نشان داده اند که در زمان بیهوشی و توًام با آن حساسیت در اعضای بی حس وجود دارد ، اما به شکل یک شعور ثانوی که کاملاٌ از شعور اولی یا اصلی جداست .وجود این شعوررا می توان به طرق عجیب و غریب (مثلاٌ هیپنوتیزم) تایید کرد.در بعضی افراد مبتلا به هیستری این زمینه وجود دارد که میدان توجهشان خیلی محدود است و نمی توانند در یک زمان به بیش از یک مطلب فکر کنند .آنها وقتی با یک فرد صحبت می کنند تمامی چیزهای دیگر را فراموش می کنند .ژانه مریضی داشت به نام لوسی که وقتی با کسی صحبت می کرد قادر نبود شخص دیگری را ببیند یا صحبت هایش را بشنود .اگر کسی پشت سر او می ایستاد و وی را صدا می زد و یا با صدای بلند در گوش او حرف می زد، لوسی صورتش را برنمی گرداند.اگر در جلوی او قرار می گرفتند و به او اشیایی را نشان می دادند متوجه نمی شد .وقتی هم که متوجه آن شخص ثالث می شد فکر می کرد تازه وارد شده است و به او خوش آمد می گفت .ژانه دریافت که اگر در مورد این اشخاص ، هنگامی که با شخص دیگری در محاوره هستند ،شخصی از عقب آنها بیاید و به طور آهسته بگوید که دستشان را بلند کنند یا کار دیگری بکنند آن کار را خواهند داد در این حالت شخص با شعور اولیه اش به مکالمه ی قبلی ادامه می دهد و از کارهایی که دست او می کند آگاه نیست.بالعکس شعور ثانوی که این اعمال را کنترل می کند از شعور دیگر آگاهی ندارد .ژانه این مطلب را در مورد لوسی به اثبات رساند .او هنگامی که لوسی در حالت هیپنوتیزم بسر می برد دامن وی را با کارتهایی که شماره گذاری شده بود پوشاند .ژ انه به لوسی گفت که وقتی بیدار می شود نباید کارتهایی را که شماره شان مضربی از سه است ببیند .وقتی لوسی بیدار شد ودر مورد کارتهایی که روی دامنش بود مورد سوًال قرار گرفت ، وی کارت ها را شمرد و گفت تنها کارتهایی را می بیند که شماره شان مضربی از سه نیست ، او نسبت به کارتهایی نظیر 9،12،18،...نابینا بود .اما وقتی لوسی را به محاوره با شخص دیگری مشغول کردند و شعور اولی او اشتغال پیدا کرد ،در پی در خواستی که از طریق شخص ثالث از وی شد ،دستش نوشت که کارتهایی که روی دامنش قرار دارند دارای شماره های 9،12 ، 18 ، ...هستند .همچنین وقتی به او گفته شد که تمام کارتهایی را که آنجا بودند بردارد تنها این کارتها را برداشت جیمز بر اساس این قبیل آزمایشها نتیجه گرفت که :

"لااقل در بعضی اشخاص ،مجموعه آگاهیهای آنها (شعورشان )را می توان به دو بخش تجزیه کرد که با هم وجود دارند اما یکدیگر را نادیده می گیرند وتمامی آگاهی ها را بین خود تقسیم می کنند .اینها مکمل هستند .شما اگر شیئی را به یکی از این دو شعور خو بدهید ،آن را از شعور دیگر حذف می کنید ....آنچه شعور بالایی می داند شعور پایینی از آن غافل است و بالعکس."

اگر جملات فوق را با اصل مکملی بور معادل قرار دهیم رابطه منطقی زیبایی بین آنها خواهیم دید.

گردآورنده ی مطالب:زهره گودرزی معظمی

منبع : تالار گفتمان هوپا